در پی در گذشت دایه احترام شکوری مادر فعال کارگری زندانی ناهید خداجو، ایشان پیام تسلیت و رنجنامه ای را نوشته است. متن کامل این پیام و رنجنامه به شرح زیر است:
با درود و عرض ادب به خانواده بسیار عزیزم، ناصر و نادیا، نسرین و نواب و همسران و فرزندانشان، بستگان و نزدیکان، رفقا و دوستانم، خانوادههای جانباختگان و مردم مبارز شهر سنندج.
از دست دادن مادر رنجدیده ام و عزیزتر از جانم را به خانواده بسیار عزیزم، خاله و دایی و همسران و فرزندانشان، اقوام و نزدیکان، رفقای عزیزم بویژه خانواده های جانباختگان که درد مشترکمان را با هم زندگی کرده ایم و مردم مبارز و انقلابی شهر سنندج تسلیت میگویم.
غم از دست دادن مادر خوبم با توجه به شرایط جسمی و بیماری اش بار سنگینی است. اما تحمل مرگ عزیزانم که همگی جان بر سر آزادی و برابری نهاده اند بخشی از زندگی مبارزاتی ام بوده و میباشد.
با این حال، برای فرزندی که اینک مادرش را از دست داده و در زمان اعدام پدر در دهه ۶۰ در زندان بود و از دیدار پدر محروم شد و پس از ۳۴ سال در زمان مرگ مادر، بار دیگر توسط ستمگران به بند کشیده شده و از دیدار مادر نیز محروم مانده، تحمل چنین شرایطی بی نهایت دردناک است.
اما سرنوشت من و خانواده ام و شرایط جانگاهی که بر ما تحمیل شده است تنها گوشه کوچکی از رنج و محنت و ظلم و ستم حکومتی است که ۴۶ سال است با شقاوتی غیر قابل تصور، سرنوشت میلیونها انسان را به گروگان گرفته است.
من امسال نهمین سال از مجموع دو دوره زندانی شدنم را در بند زنان زندان اوین سپری میکنم. مادرم همیشه، چون کوهی استوار در مقابل تمامی مصائب و رنجهای بی پایان و فشار روحی و روانی اعدام پدر عزیز تر از جانم و از دست دادن برادران جانم و همسر عزیزم ایستاد و مقاومت کرد، اما در سال ۹۸ با توجه به کهولت سن و تحمل درد و رنج های فراوان، شنیدن مشکلات دیگر را تاب نیاورد و باشنیدن حکم ۶ سال زندان و ۷۶ ضربه شلاق برای من، جا به جا سکته کرد و حدود ۶ سال در بستر بیماری با شرایط بی نهایت دردناکی دست و پنجه نرم کرد.
طبق گفته خانواده ام در یک سال و نیم اخیر شرایط بیماری و وضعیت جسمی مادرم وخیم تر از گذشته شده بود تا جایی که دیگر قادر به حرکت و انجام ابتدایی ترین کارهایش نبود.
همینجا از نواب برادر بسیار عزیزم و از جان جانانم ژیلا زوج بسیار عزیز نواب، برای پرستاری و مراقبت از مادرمان تشکر و قدردانی ویژه ای دارم و هرگز زحمات این دوران سخت را که آنان بر دوش کشیدند، فراموش نخواهم کرد.
دهه ۶۰ که در زندان بودم پدرم را نیروهای اطلاعات سنندج در سال ۶۹ احضار تلفنی و بازداشت کردند و پس از چند ماه شکنجه فراوان او را اعدام و در حالیکه خانواده منتظر آزادیش بود این جنایت را به آنان اعلام کردند. خانواده سراسیمه به دادگاه به اصطلاح انقلاب و اطلاعات مراجعه کردند تا از چگونگی و دلیل این جنایت کسب خبر کنند اما نه تنها پاسخی دریافت نکردند بلکه هنوز نمیدانیم پدرم را به چه اتهامی اعدام کردند. حتی بدلیل آثار شکنجه فراوان بر پیکر پدرم، جسد او را همچون هزاران هزار عزیز اعدامی دیگر تحویل ندادند و هنوز پس از گذشت ۳۴ سال از آن جنایت، محل دفن پدر عزیزتر از جانم را به ما اعلام نکرده اند.
مادر رنجدیده ام در طول سالهای پس از اعدام پدر و با جسمی و روحی دردمند، بارها جهت کسب اطلاع از محل دفن پدر به بیدادگاههای حکومت مراجعه کرد اما هر بار یا اظهار بی اطلاعی کردند و یا این انسان دردمند را فریب داده و چند آدرس نادرست دادند و مادر بدنبال عزیزش، شبانه چندین آدرس و نشانی داده شده را نبش قبر کرد اما هیچکدام پدر عزیزتر از جانم نبودند.
کم نیستند انسانهای شریف و آزادیخواهی که با یک تلفن احضار شدند و هرگز به خانه بر نگشتند، این جنایتها تنها بخش کوچکی از تاریخ ننگین ۴۶ ساله حکومتی است که سرانش با ژست مستضعف پناهی انقلاب ۵۷ را سر بریدند.
پدرم زمانی که زندان بود خانواده به دلیل فشارهای بیش از حد بر من، از وضعیت و شرایط پدر چیزی نمیگفتند، هر بار سوال میکردم میگفتند نگران نباش، بابا بازداشت شده و آزاد میشود، اما جلادان حکومت او را به قتل رسانده بودند. من دیگر هرگز او را ندیدم و تنها سه روز پس از آزادی ام در کمال ناباوری از اعدام پدرم مطلع شدم.
اکنون مادر عزیزم، نور دیده ام را با دنیایی تالم از دست داده ام و متاسفانه نتوانستم کنارش باشم.
با مرگ مادر، بار دیگر تمام درد و رنج دهه ۶۰ ، اعدام پدر و محرومیت از دیدن روی ماهش و حس یافتن نشانی از این انسان بزرگ در وجودم شعله کشید. اما من، روی به کرانه های طلوع خورشید آزادی ایستاده ام و خواهم ایستاد.
ناگفته ها بسیارند. از وضعیت زندگی، درد و رنج، ویرانی کشور، فقر و فلاکت و سرکوب خونین زنان و جوانان، کارگران و معلمان و آنچه که بر ما مردم ایران طی این سالها گذشته است هزارن هزار جلد کتاب میتوان نوشت.
این دل نوشته، تنها گوشه ی کوچکی از واقعیت تلخ زندگی من و خانواده ام و چونان قطره ای از دریای ظلم و ستمی است که بر میلیونها انسان در این کشور تحمیل شده است.
در پایان دست تمامی عزیزانی را که در پی درگذشت مادر عزیزم، حضوری و غیر حضوری در کنار خانواده ام بودند و با آنان همراهی و همدلی کردند صمیمانه می فشارم و برای همه آنها آرزوی سربلندی و بهروزی و سعادت دارم.
گرامی میدارم یادر پدر و مادر عزیز تر از جانم را و گرامی میدارم یاد همه جانباختگان راه آزادی و برابری و رهایی از ستم و استبداد و استثمار را.
ناهید خداجو- فعال کارگری – بند زنان زندان اوین
تاریخ ۱۴۰۴/۱/۱۰