سالِ بیباران،
جُل پاره ییست نان؛
به رنگِ بیحُرمتِ دلزدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار
و به بوی تقلب.
ترجیح میدهی که نبویی نچشی،
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گُوارا تر از فرو دادنِ آن ناگُوار است.
سالِ بیباران
آب
نومیدیست.
شرافتِ عطش است و
تشریف پلیدی
توجیهِ تیمم.
به جِدّ میگویی:
«خوشا عَطْشان مردن،
که لب تر کردن از این
گردن نهادن به خفّتِ تسلیم است.»
تشنه را گرچه از آب ناگزیر است
و گشنه را از نان،
سیرِ گشنگیام ،
سیرابِ عطش
گر آب این است
و نان است آن!
«احمد شاملو»