◉
با کوه میگویم
میگریزد
با درخت میگویم
برگ به برگ میریزد.
•••
بالای سرت نبودم
وقتی که جان میدادی
تا سرت را به بر بگیرم
پایت را به دامن.
•••
سالارِ من برخیز وُ بیا
شیرهٔ استخوان منی
لبخندهای بزن
زبانم را بگشا.
•••
چراغی میافروزم
از شیرِ جانم
یاد تازهجوانم را
زنده نگه دارد.
•••
ای دختر
از خانه بیرون بیا
میگویند که چشم و چراغت مرد.ــ
استخوانم سوخت
و خاکسترم در باد
گذشت.
•••
مادر، غم نخور مادر!
همیشه همین بوده
جهان یا شاد گذشته
یا در عزای پسر.
•••
کفش نو
جامهٔ نودوز نوروزت را بپوش!
بادِ باهار
زلفانِ بنفشت را برقصاند.
هفت قطعهٔ بالا را از مویههای گویشهای کهنسال ایرانی ـــ لُری و لَکی و بختیاری ـــ برگرداندهام. این قطعاتْ سرایندهٔ مشخصی ندارد و از آیین «سووشون» گرفته تا «ساریخوانی» و «هورَه» و «چمریونه» و «شروهخوانی» امتداد یافته است. اینها معمولاً بهطور بداهه از حنجرهٔ مادرانِ داغدار بیرون آمده، سدهها و هزارهها را ـــ سینه به سینه ـــ پیموده و امروز هم از گلوی زخمخون مادرانِ سیاهپوشِ دیگر شنیده میشود. سطرها گاه از زبان مُرده یا قتیل با بازمانده سخن میگویند، گاه سوگواران. این هفت قطعه به «گوهر عشقی» پیشکش میشود.
آزاد عندلیبی
🔻این جنبش را سر بازایستادن نیست