۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳

جنگ اسرائیل و حماس، بسترها و وظایف نیروهای چپ و آزادیخواه

جنگ اسرائیل و حماس، بسترها و وظایف نیروهای چپ و آزادیخواه

✍️ جعفر عظیم‌زاده

در پی جنایت و وحشت آفرینی حماس در هفتم اکتبر در مرزهای اسرائیل و پاسخ به غایت ددمنشانه دولت نژاد پرست این کشور به آن، تاکنون هزاران زن و کودک و انسان بی دفاع به خون کشیده شده اند و شمال غزه به تلی از خاکستر و آوار تبدیل شده است.

 

در میانه هیاهویی که ژورنالیسم بستر اصلی در جنگ اسرائیل و حماس به پا کرده و شور و شعفی که در یک سویش خرد شدن هیمنه دولت اسرائیل و در طرف دیگرش انتقام و اقتدار این دولت برای پایان دادن به حیات حماس در غزه خود نمایی می‌کند آن چیزی که به عریان ترین شکلی در برابر چشم جهانیان جاریست این است که یک گروه واپس گرا و ضد انسانی صدها زن و کودک و انسان بی دفاع را به ددمنشانه ترين شکلی سلاخی کرده و از این سو قدر قدرتان جهان غرب با خرج میلیاردها دلار و استقرار در منطقه، چونان نگهبانان سرا پا مسلح یک اعدام در ملأ عام، ایستاده اند تا دولتی فاشیستی و ضد بشری بی هیچ احساس خطر جدی و کمترین نگرانی و واهمه ای، وحشتناک‌ترین ترین شکلی از قصاص و چشم در برابر چشم را در ابعادی میلیونی و میدانگاهی به وسعت دید جهانیان به اجرا در بیاورد.

 

کار چاق کن ها و جارچیان این جنایت نیز بیکار ننشسته اند و هر کدام از همان آغازین روزهای جنگ با ایجاد گرد و غبار حول قدر قدرتی و قیاس قساوت و میزان مقصر بودن طرفین، در تلاشند تا افکار عمومی را حول یکی از دو سوی این جنایت و انسان کشی به صف کنند.

 

گشاده دستی دولت آمریکا و دیگر دول غربی برای کشتار هزاران انسان، در شرایطی که قطر و امارات به عنوان نزدیکترین همپیمانان و شرکای آمریکا در منطقه، مامن رهبران حماس و مرکز فرماندهی آنان هستند این سوال را در برابر هر انسان منصف و واقع بینی می‌گذارد که چرا آمریکا و دول غربی که بارها و در مقاطع مختلف سران کشورهایی را تحت تعقیب بین المللی قرار داده اند خواهان دستگیری کسانی نشدند که آنان را تروریست خطاب می‌کنند و از قضای روزگار، سران این جنایتکاران، از کشورهایی کشتار و گروگانگیری زنان و کودکان بی دفاع را رهبری می‌کنند که نزدیکترین هم پیمانان آمریکا در منطقه هستند.

 

و یا اینکه چرا در شرایط حاضر برای جلوگیری از تداوم نسل کشی در غزه و خطر احتمال گسترش جنگی ویرانگر به تمام منطقه، با عدم حمایت از جنایت‌های دولت اسرائیل و فشار تعیین کننده بر متحدانشان چون قطر و امارات و.‌‌‌‌.. به عنوان حامیان حماس، طرح آزادی گروگانها، تبادل اسرای طرفین و خروج همزمان نیروهای نظامی حماس و اسرائیل را از غزه به اجرا در نمی آورند؟ چرا به جای هزینه کرد دهها و صدها میلیارد دلار برای ویرانی و انسان کشی، در قدم اول غزه را یک منطقه غیر نظامی فلسطینی اعلام و با اقتدار و نفوذی که دارند آنرا به اجرا در نمی آورند.

 

پشت این تعمد برای ویرانی و وحشت آفرینی و نمایش اقتدار و تلاش تبلیغاتی برای توجیه اینهمه ددمنشی و جنایت، چه چیزی نهفته است؟ آیا با ارجاع به ریشه های تاریخی جنگ و جنایت در غزه، می‌توان به ارزیابی درستی از آن رسید؟ آیا می‌توان یک استنتاج عینی از هر پدیده زنده ای را به ریشه های تاریخی آن گره زد؟ اگر جنایات حماس و آغاز جنگ حاضر ریشه در سیاست‌های دولت ضد بشری اسرائیل دارد ( که دارد) ویرانی و کشتار و خانه خرابی و آوارگی میلیونها انسان در کشورهایی چون عراق، لیبی، سوریه، یمن، افعانستان و چشمنداز محتمل ویرانی ها و جنگهای خانمان بر اندازتر در کل منطقه خاورمیانه، ریشه در کجا دارد؟ آیا می‌توان بدون یک ارزیابی عینی از تحولات جهان پسا جنگ سردی و شکل گیری بلوک‌های رقیب جهانی و منطقه ای جدید، به درک درستی از مسئله فلسطین و حل آن دست پیدا کرد؟ آیا حل مسئله فلسطین با شکست قطعی حماس و یا توافق و چانه زنی طرفین جهانی و منطقه ای جنگ و بدون تحولات بنیادین در کل منطقه خاورمیانه قابل دست یابی است؟

 

به نظر من این سوالات و سوالاتی از این دست و پاسخ عینی به آنها می بایست بی هیچ لکنت زبانی، بن مایه هر تحلیل و موضع گیری و اعتراض و حرکتی از سوی نیروهای انسان‌گرا و آزادیخواه، طبقه کارگر جهانی و جنبش سوسیالیستی در منطقه و جهان به مسئله فلسطین و به کل جنگ و ویرانی در منطقه خاورمیانه باشد.

 

اگر شکل گیری دولت اسرائیل، سیاست‌های نژاد پرستانه و ضد انسانی آن و پیدایش جنبشهای ملی گرایانه و سر بر آوردن جنبش آزادیبخش مردم فلسطین، از بر آمدهای مهم سیر تحولات جهانی در دنیای پس از جنگ اول و دوم جهانی در پهنه خاورمیانه بود ( که بود) می باید بی هیچ نیازی به تحلیلی اثبات گرایانه اعلام کرد که با فروپاشی بلوک شرق و به موازات آن تضعیف و محو جنبشهای آزادیبخش و دور شدن شبح جنبش کارگری و سوسیالیستی از بالای سر جهان سرمایه داری، بیش از سه دهه است آن دوره به پایان رسیده و دنیا در این مدت همچون اوایل قرن بیست بار دیگر وارد دوره ای از کشمکشهای خونین قطب‌های رقیب سرمایه داری جهانی و منطقه ای برای حفظ و کسب هژمونی و سهم بری از غارت جهانی منابع طبیعی و نیروی کار شده است.

 

بر متن این عقب گرد و سیر تحولات معطوف به آن، آنچیزی که در طول سه دهه گذشته در منطقه رخ داده است این بوده که، سیاه ترین نیروها به جای سازمانهای چریکی چپ و آزادیبخش متمایل به چپ، نوک پیکان داعیه داری مسئله فلسطین شده اند و در یک گستره کلی تر منطقه خاورمیانه  بدلیل موقعیت ژئوپولتیک، دارا بودن منابع عظیم زیر زمینی، پتانسیل بالای نقش آفرینی در تضعیف و تقویت بلوک بندی‌ها جهانی، و ایضا و “مهم تر”، وجود پتانسیل تحولات پیشرو و انسانی در ایران و منطقه و  بر آمد یک هژمونی مترقی و بالنده اقتصادی سیاسی در میانه ی کشمکشها و قطب بندی‌های جهانی موجود، به میدانی از جنگ و بحران سازی و کشمکشهای خونین از سوی قدرتهای غربی و شرقی و ارتجاع حاکم بر منطقه تبدیل شده است.

 

عراق، لیبی، سوریه و یمن ویران شدند، ایران در حال تبدیل شدن به یک ویرانه است و در پس جنگ افغانستان، این کشور در توافقی آشکار از سوی همه قدرتهای جنایتکار جهانی و منطقه ای با هدف ایجاد مامنی جهت حفظ موجودیت و پتانسیل نقش آفرینی سیاه ترین نیروها در تحولات جاری و آتی منطقه، تحویل طالبان شد.

 

واقعیت این است که پیمان اسلو و سازش الفتح و دولت وقت اسرائیل بر مبنای موجودیت دو دولت در سال ۱۹۹۳، که میتوانست به یکی از محوری ترین مسائل بحران ساز در منطقه خاورمیانه نقطه پایانی بگذارد و یا حداقل آنرا به یک بحران نسبتا حاشیه ای در منطقه تبدیل کند بیش و پیش از آنکه الگویی از دورنمای جهان پسا جنگ سردی در آندوره باشد بر آمد ماه عسل جهان سرمایه داری در پس فروپاشی بلوک شرق و یک دوره گذار در عقبه کوتاه مدت تحولی بزرگ بود.

 

نتیجه ای که این توافق و سازش با همه کاستی ها و ضعفهایش در  صورت اجرای کامل آن میتوانست ببار آورد چیزی نبود که در عالم واقع در همخوانی و همسوئی با دور نمای خونین شکل دهی به نظم نوین جهانی و دنیای متلاطم پسا جنگ سردی باشد. فرو پاشی بلوک شرق، واگرایی جنبشهای آزادیبخش و بی اعتبار شدن جنبش سوسیالیستی، تازه سر آغاز صف بندی و گردن کشی درندگان جهانی و منطقه ای در برابر هم بود.

 

جریانات و دسته جات مسلح اسلامی که با اقتدار و امکانات بالا از دل شکست شوروی در افغانستان و فرو پاشی بلوک شرق سر بر آورده بودند با افقی به غایت ارتجاعی و ضد انسانی بسرعت در مسیر به چالش کشیدن هژمونی هم پیمانان جنایتکار خود در منطقه افتادند. برجهای دو قلوی تجارت جهانی مورد حمله قرار گرفت. دولت فاشیستی عراق فرصت را برای اشغال کویت با هدف تبدیل شدن به ژاندارم بی رقیب و قدر قدرت منطقه مناسب دید و همه اینها تا آنجا که به منطقه خاورمیانه برمی‌گردد فرصت لازم را برای حفظ هژمونی آمریکا به رغم چالشهای بعدی و غیر قابل پیش بینی در جهان پسا جنگ سردی، مهیا کرد.

 

جنگ درنده ترین گرگهای جهان معاصر در منطقه خاورمیانه با زرورق دموکراسی و احیای شریعت و معنویت با هدف بیشترین سهم بری آنان از جهان نامتعادل پسا جنگ سردی آغاز شده بود و به سرانجام رساندن توافق صلح اسلو نمی توانست پدیده ای متوازن با رقابت‌ها و کشمکشهای ویرانگرایانه و بحران سازی‌های دست ساز و بی وقفه در منطقه باشد. هم باید پنجه های مقتدر و خونین دولت ضد بشری اسرائیل به مثابه پادگان نظامی امن و قدر قدرتی آمریکا و دول غربی در منطقه حفظ میشد و هم می بایست جریاناتی ارتجاعی و ضد انسانی همچون حماس در نقطه مقابل جنبش آرمان سرزمینی و سکولار مردم فلسطین تقویت و به نوک پیکان کشمکش دولت اسرائیل و مردم فلسطین تبدیل می شدند.

 

صحنه آرایی چنین مصافی از ریاکارانه ترین و ضد بشری ترین ترکیبات، یگانه راه حل عینی و عملی حفظ بنیان‌های پوسیده نظام سرمایه داری در تقابل با ضرورت بایسته پاسخ دهی به نیازهای بشریت عصر انفورماتیک و کوانتوم در جهان پسا جنگ سردی و به خاک سپردن وعده های عوامفریبانه ” خوشبختی بشریت با تز پایان تاریخ” از سوی کاپیتالیسم جهانی بود.

 

جنگ و ویرانگری و بحران سازی در خاورمیانه به رغم رقابت‌های خونبار جنایتکاران بین المللی و منطقه ای بر سر کسب هژمونی و دست یابی به موقعیت مناسب در فرایند شکل دهی به جهان پسا جنگ سردی، در عین حال ریشه در منافع استراتژیک همه آنها در برابر شکل گیری خاورمیانه ای مدرن و انسانی و پیشرو دارد‌. پتانسیل بالقوه و در دسترس تحولات مترقی و بنیادین در ایران و منطقه که به سرعت می‌تواند سیر تحولات در خاورمیانه و جهان را خارج از چهارچوب‌ منافع و قواعد ضد انسانی بازیگران جهانی و منطقه ای تحت تاثیر خود بگیرد و منجر به سر بر آوردن خاورمیانه ای پیشرفته و سکولار و انسانی و هژمونیک بشود پاشنه آشیل همه دولتهای ارتجاعی منطقه و قطب‌های قدرتمند سرمایه جهانی از آمریکا تا اروپا و روسیه و چین است.

 

به نظر من جنگ حماس و اسرائیل به رغم ریشه های تاریخی آن، تبلور عینی این واقعیات در جهان امروز است. بستر و هدف اصلی این جنگ نه آرمان سرزمینی مردم فلسطین و نه حتی امنیت مردم اسرائیل است. این جنگ و انسان کشی ددمنشانه، جنگی میان قدرتهای رقیب منطقه ای و بین المللی برای تضعیف همدیگر و دست بالا پیدا کردن در معادلاتی است که واقعیت مادی و فرایند شکل دهی به دنیای پسا جنگ سردی پیشاروی این نیروهای ضد بشری گذاشته است. به همین دلیل باید با صدای بلند اعلام کرد در پس این جنگ و وحشت آفرینی قرار نیست  چیزی محقق شود و منطقه وارد دوره ای از صلح و آرامش گردد.

 

در این بین و جنگ و کشاکش ضد بشری ترین نیروها در منطقه و غزه، آن چیزی که در شرایط حاضر تا حدودی  می‌تواند تضمین کننده گام‌های اول حرکت به سوی حل مسئله فلسطین و نیرو بخش تحولات انسانی و بنیادین در خاورمیانه باشد به جلو راندن آرمان سرزمینی فلسطینیان و تلاش برای توده گیر کردن شعار ” نه به جنایات اسراییل، نه به حماس” با محوریت خواست متحدانه و میلیونی آتش بس فوری، خروج نیروهای اسرائیل و حماس از باریکه غزه و اعلام آن به عنوان یک منطقه غیر نظامی فلسطینی و اداره اش در انتخاباتی آزاد و دموکراتیک توسط شوراها و مجلس مردمی ساکنان غزه است.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ویدیو شاخص

دسته ها